آنچه در این نوشتار و در قالب یک کار پژوهشی خدمت شما خواننده ی گرامی تقدیم میکنیم، چیزی جز ثبت و حفظ خاطرات کارخانه ی ریسندگی و بافندگی سمنان در اندیشه ی مردم سرزمینم نیست. نگارش این کتاب از یک عکس یادگاری شروع شد . عکسی که پیشبینی میشود سال 1318 گرفته شده باشد که در آن رئیس کارخانه با جمعی از مدیران و سرکارگران بانظم و ترتیب خاصی ایستاده اند.
سال 1380 بود که این عکس را در خانه ی یکی از اقوام دیدم. با دیدن عکس به این فکر افتادم با توجه به اینکه پدربزرگ، پدر، عمو، دایی، برادر و تقریبا بسیاری از همشهریانم در آنجا مشغول به کار بوده اند، یک مقاله در وصف کارخانهای که بعد از 73 سال فعالیت، اکنون در حال تخریب و ویرانی است، بنویسم. به سراغ افراد زیادی رفتم و اطلاعاتی از کارخانه از آنها خواستم، به قدری موضوعات متنوع، جذاب و مختلف برایم گفته شد که از نوشتن مقاله منصرف شدم و با خود اندیشیدم با این حجم اتفاقات بهتر است تحقیقات بیشتری انجام بدهم تا مقاله را به کتاب تبدیل کنم. کاررا به صورت کتابخانه ای شروع کردم؛ تنها منبعی که در حد دو صفحه توانست کمکم کند، کتاب «تاریخ سمنان » نوشته عبدالرفیع حقیقت بود. چاره را در این دیدم تا ازتاریخ شفاهی کمک بگیرم. به همین خاطر سراغ پیرمردهایی رفتم که از ابتدای تأسیس کارخانه در آنجا کار میکردند. بزرگترین مشکلی که در این بخش با آن مواجه شدم این بود که این افراد به علت کهولت سن و گذشت سالیان متمادی نمیتوانستند اطلاعات دقیق و جامعی در اختیارم بگذارند به خصوص در بیان تاریخ اتفاقات به وقوع پیوسته. دیگر آنکه بیشتر مطالبی که نقل قول میشد به صورت کلی بود و کمتر به جزئیات و با مستندات مُتقن پرداخته میشد، برای رفع این مشکل و تکمیل اطلاعات مجبور بودم ازآرشیو روزنامه های آن زمان و همچنین از مرکز اسناد کتابخانه ملی کمک بگیرم که نتیجه کار پس از 18 سال روبروی شما است.